چرخ گردون

تمام این شعر ها دست نوشته های از یک دل تنگه بخونید نظر بدید

وقتی مردی عاشق است

چگونه می تواند واژه های کهنه به کار گیرد؟

زن عاشق

آن گاه که در آرزوی دلداده است

با دستور و زبان شناسی چه کند؟

 

من کلامی نگفتم

اما همه صفت های عشق را

در چمدانی ریختم

و از فراز تمامی زبان ها به پرواز در آمدم

نوشته شده در دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:13 توسط سارا| |

گاهی فکر می کنم

 


که در میدان اصلی شهر شلاقت بزنم

 


تا روزنامه ها، عکسهایمان را در صفحه اول چاپ کنند

 


و آن ها که نمی دانند تو معشوقه منی،


 

 باخبر شوند ........

نوشته شده در دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:12 توسط سارا| |

دشنه ات را از سینه ام بیرون بکش

 


بگذار زندگی کنم

 


عطر تنت را از پوستم بگیر و

 


بگذار زندگی کنم

 


بگذار با زنی تازه آشنا شوم که

 


نامت را از خاطرم پاک کند  و

 


کلاف حلقه  شده گیسوانت را از دور گلویم بگشاید

نوشته شده در دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:11 توسط سارا| |

اما از يك خيابان
از شاخسار شب
به ناگهان از ميان ديگران
فرا خوانده شدم
به ميان شعله هاي مهاجم
يا رجعت به تنهايي
جائيكه چهره اي نداشتم …
و
( او ) مرا نواخت !!


 

نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 22:20 توسط سارا| |

حتي ثانيه اي تركم نكن ، دلبندترين !
چرا كه همان دم

آنقدر دور مي شوي

كه آواره جهان شوم ، سرگشته

تا بپرسم كه باز خواهي آمد

يا اينكه رهايم مي كني

تا بميرم

 

نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 22:17 توسط سارا| |

تركم نكن
حتي براي ساعتی
چرا كه قطره هاي كوچك دلتنگي

به سوي هم خواهند دويد

و دود

به جستجوي آشيانه اي

در اندرون من انباشته مي شود

تا نفس بر قلب شكست خورده ام ببندد

نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 22:17 توسط سارا| |

مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم

که گیسوانت را یک به یک

شعری باید و ستایشی

دیگران

معشوق را مایملک خویش می‌پندارند

اما من

تنها می‌خواهم تماشایت کنم

در ایتالیا تو را مدوسا صدا می‌کنند

(به خاطر موهایت)

نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 22:16 توسط سارا| |

تمام شب
با تبری
بر اندوه من می کوفت
خواب اما آمد و
سنگ های خونین را
با آب تیره پاک کرد
دوباره امروز زنده ام
دوباره تو را بر شانه های خویش
بلند می کنم
ای زندگی

 

نوشته شده در سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:,ساعت 14:32 توسط سارا| |

 در ان زمان بود
كه ( شاعري ) به جستجوي ام بر آمد
نمي دانم !
نمي دانم از كجا آمد
از زمستان يا از يك رود
نمي دانم چگونه
چه وقت !
نه !!
بي صدا بودند و
بي كلمه
بي سكوت !

 

نوشته شده در سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:,ساعت 14:29 توسط سارا| |

حســـــرتش به دلم مونده ، که یکبار نمازی قسمتم بشه ، بدون یادی از دنیا ؛ پر از یاد خـــــدا ! دلـــــم به دو رکعتش هم راضیست ...

نوشته شده در یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:,ساعت 19:52 توسط سارا| |

باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد

گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت
با رعد سرفه‌های گران سینه صاف کرد

تا راز عشق ما به تمامی بیان شود
با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد

جایی دگر برای عبادت نیافت عشق
آمد به گرد طایفه‌ی ما طواف کرد

اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت
در گوشه‌ای ز مسجد دل اعتکاف کرد

تقصیر عشق بود که خون کرد بی‌شمار
باید به بی‌گناهی دل اعتراف کرد

نوشته شده در پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:,ساعت 19:4 توسط سارا| |

تمام شب
با تبری
بر اندوه من می کوفت
خواب اما آمد و
سنگ های خونین را
با آب تیره پاک کرد
دوباره امروز زنده ام
دوباره تو را بر شانه های خویش
بلند می کنم
ای زندگی

 

نوشته شده در پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:,ساعت 18:30 توسط سارا| |

حتي ثانيه اي تركم نكن ، دلبندترين !
چرا كه همان دم

آنقدر دور مي شوي

كه آواره جهان شوم ، سرگشته

تا بپرسم كه باز خواهي آمد

يا اينكه رهايم مي كني

تا بميرم

 

نوشته شده در پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:,ساعت 18:21 توسط سارا| |

از نردبان ِ موهایت که پایین می آیم،
در حیاط خلوت شانه هات …
مهمانم کن به نوشیدن ِ یک فنجان
لبریز از شراب سرخ  لبت !
و راهی ام کن …
راه ِ زیادی نمانده
مقصد بعدی:
" ایستگاه  اول  قلب  تو"

نوشته شده در سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:,ساعت 22:53 توسط سارا| |

صبر کردن دردناک است

وفراموش کردن دردناک تر

ولی از هر دوی اینها دردناک تراست:

که ندانی باید صبر کنی

یا فراموش...

نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:5 توسط سارا| |

شجاعت می خواهد

وفادار احساسی باشی

که میدانی

شکست میدهد روزی

نفسهای دلت را....

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 22:8 توسط سارا| |

"خرابتم رفیق"

اما نذار هرکی رد میشه

بگه این خراب شده مال کیه؟!!!

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 22:2 توسط سارا| |

باز امشب غزلی کنج دلم زندانیست.

اسمان شب بی حوصله ام طوفانیست

هیچ کس تلخی لبخند مرا درک نکرد

های های دل دیوانه ی من پنهانیست

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 14:14 توسط سارا| |

تو شهری ک ما زندگی میکنیم

سگ هارو به جرم ولگردی میگیرن

وای به حال انسان ها....

نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت 22:20 توسط سارا| |

باران نماد عشق است و انسانی که زیر باران است نماد عاشق
من که در جنوبی ترین نقطه ام گناهم چیست؟
باران نداریم زیر باران خیس نشدیم....
در عوض افتابی سوزان داریم زیر ان میاستم
من هم خیس شدم اما از باران وجودم...

نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت 20:39 توسط سارا| |

ارزویم این است

ارزویت ،هیچ وقت ساکن

کوچه ی بن بست نشود...

نوشته شده در دو شنبه 5 تير 1391برچسب:,ساعت 20:22 توسط سارا| |

 تن های هرزه را سنگسار می کنند غافل از آنکه شهر پر از فاحشه های مغزی است و کسی نمی داند که مغزهای هرزه ویرانگرترند تا تن های هرزه. . .!! (( فروغ فرخزاد
نوشته شده در پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:,ساعت 23:14 توسط سارا| |

باران که میبارد...

دلم برایت تنگ تر میشود..

راه می افتم...

بدون چتر..

من بغض میکنم...

اسمان گریه.....

نوشته شده در چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:14 توسط سارا| |

جنگ میان چشم هایت و قلب من

روزی به صلح می انجامد!

و فقط ویرانی های احساس این شاعر

چند روزی سوژه ی اخبار خواهد شد!!!

نوشته شده در شنبه 20 خرداد 1391برچسب:,ساعت 17:42 توسط سارا| |

برهنه ات میکنند تابهتر شکسته شوی،

نترس گردوی کوچک!

انچه سیاه میشود روی تونیست..

دست انهاست...

نوشته شده در شنبه 20 خرداد 1391برچسب:,ساعت 17:21 توسط سارا| |

توهم راهت را جداخواهی کرد

و به دنبال مقصد نهایی خواهی گشت!

و شاید هیچ گاه نفهمی که عشق،

همین قدم های کوتاه در این راه بی مقصد بود

که بایکدیگر پیمودیم!!!

نوشته شده در شنبه 20 خرداد 1391برچسب:,ساعت 12:21 توسط سارا| |

در اغوش خود پنهانم کن

گویی طفلی در اغوش میکشی

میان بازوانت پنهانم کن

مثل یک کودک در خواب رمیده

بگذار گرمای سینه ات را حس کنم

بگذار نفس هایت را نسیمی بر جان خسته ام باشد

مرا در اغوش بگیر بگذار بوی تنت عطر وجودم باشد

من محتاج توام همین حالا...

مرا در اغوش خود  فرو ببر

بگذار در اغوش تو جان تازه ای بگیرم.

نوشته شده در چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,ساعت 15:0 توسط سارا| |

باز هم واژ ها..

بازهم در گیری ذهنم..

بازهم خودکارم و یک کاغذ...

بازهم بازی ...

یا بار از چی نمی دانم...

شایدم یک موضوع تکراری..

بازهم حرف همیشگی یک شکست عشقی

یا که نه بازهم ترک برداشتن یک دل شیشه ای

این بار خودم..دلم...وصدای شکستن اهسته ی یک غرور پر احساس...

بازهم شکستن من و بهانه ی نوشتن

نوشته شده در چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:50 توسط سارا| |

شاهزاده رویاهم...

من در این گوشه از کره ی خاکی

منتظرم ک بیایی.....

با یک اسب سفید

یا نه دراین عصر تکلونوژی با یک فروند هواپیمای f5سفید

نه،نه،..اصلا با چه چیز بیایی مهم نیست

من فقط منتظرم ک بیایی..

نوشته شده در چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:37 توسط سارا| |

 

نوشته شده در دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 19:39 توسط سارا| |

نوشته شده در دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 19:28 توسط سارا| |

نوشته شده در دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 19:19 توسط سارا| |

من هیچ نبودم تو مرا اوردی

من هنوزم هیچم تو مرا بارور کن

من هنوزم کالم

من هنوزد در رسیدن ماندم

تو مرا اوردی

تو مرا باری دادی

تومرا از هیچ به این رساندی

من هنوزم محتاج نفس هایت هستم

من هنوزم محتاج نگاه پر مهر توام

هنوز از گرما تن تو به اوج سبزینگی ام نرسیدم

من هنوزم تشنه ام

تشنه ی نور وجودت هستم

تو مرا سیراب کن

تقدیم به پدر عزیزم...روزت مبارک

نوشته شده در یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:,ساعت 21:58 توسط سارا| |

به سلامتی پدری که کف خیابون جارو میکنه شکم زن و بچش و سیر کنه.

نرن کف خونه مردم رو جارو بزنن...

روزت مبارک ...

نوشته شده در یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:,ساعت 21:53 توسط سارا| |

دست از پا خطا کنی تعویض می شوی!

همین حوالی کسی شبیه توست!

این است پیام عاشقای امروزی...

نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:21 توسط سارا| |

بنام تو که از هم دوریم

به تکرار غریبانه ترین جمله قرن و به توان ابدیت دوستت دارم

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:33 توسط سارا| |

 

آنگاه که خنده بر لبانت میمرد / چون جمعه پاییز دلم میگیرد

دیروز به چشمان تو کفتم که برو / امروز دلم بهانه ات میگیرد . . .

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:23 توسط سارا| |

آن نازنین کجاست که یادم نمیکند/

صد غم به سینه دارم و شادم نمیکند/

یک لحظه انکه بی من هرگز نمی نشست/

امشب به یاد کیست که یادم نمیکند.

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:10 توسط سارا| |

گاهی اوقات فکر کردن به بعضی ها

ناخوداگاه خنده بر لبم می نشاند

دوست دارم این لبخند های بیگاه را...

و این بعضی ها را...

نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 20:27 توسط سارا| |

تو چای می نوشی

غافل از اینکه کسی اینجاست

که به فنجان درون دست هایت هم

حسادت می کند!!!

نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:19 توسط سارا| |


Power By: LoxBlog.Com