چرخ گردون
تمام این شعر ها دست نوشته های از یک دل تنگه بخونید نظر بدید
وقتی مردی عاشق است چگونه می تواند واژه های کهنه به کار گیرد؟ زن عاشق آن گاه که در آرزوی دلداده است با دستور و زبان شناسی چه کند؟ من کلامی نگفتم اما همه صفت های عشق را در چمدانی ریختم و از فراز تمامی زبان ها به پرواز در آمدم گاهی فکر می کنم باخبر شوند ........ دشنه ات را از سینه ام بیرون بکش اما از يك خيابان حتي ثانيه اي تركم نكن ، دلبندترين ! تركم نكن مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم که گیسوانت را یک به یک شعری باید و ستایشی دیگران معشوق را مایملک خویش میپندارند اما من تنها میخواهم تماشایت کنم در ایتالیا تو را مدوسا صدا میکنند (به خاطر موهایت) تمام شب در ان زمان بود حســـــرتش به دلم مونده ، که یکبار نمازی قسمتم بشه ، بدون یادی از دنیا ؛ پر از یاد خـــــدا ! دلـــــم به دو رکعتش هم راضیست ... باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت تا راز عشق ما به تمامی بیان شود جایی دگر برای عبادت نیافت عشق اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت تقصیر عشق بود که خون کرد بیشمار تمام شب حتي ثانيه اي تركم نكن ، دلبندترين ! از نردبان ِ موهایت که پایین می آیم، صبر کردن دردناک است وفراموش کردن دردناک تر ولی از هر دوی اینها دردناک تراست: که ندانی باید صبر کنی یا فراموش... شجاعت می خواهد وفادار احساسی باشی که میدانی شکست میدهد روزی نفسهای دلت را.... "خرابتم رفیق" اما نذار هرکی رد میشه بگه این خراب شده مال کیه؟!!! باز امشب غزلی کنج دلم زندانیست. اسمان شب بی حوصله ام طوفانیست هیچ کس تلخی لبخند مرا درک نکرد های های دل دیوانه ی من پنهانیست تو شهری ک ما زندگی میکنیم سگ هارو به جرم ولگردی میگیرن وای به حال انسان ها.... باران نماد عشق است و انسانی که زیر باران است نماد عاشق ارزویم این است ارزویت ،هیچ وقت ساکن کوچه ی بن بست نشود... باران که میبارد... دلم برایت تنگ تر میشود.. راه می افتم... بدون چتر.. من بغض میکنم... اسمان گریه..... جنگ میان چشم هایت و قلب من روزی به صلح می انجامد! و فقط ویرانی های احساس این شاعر چند روزی سوژه ی اخبار خواهد شد!!! برهنه ات میکنند تابهتر شکسته شوی، نترس گردوی کوچک! انچه سیاه میشود روی تونیست.. دست انهاست... توهم راهت را جداخواهی کرد و به دنبال مقصد نهایی خواهی گشت! و شاید هیچ گاه نفهمی که عشق، همین قدم های کوتاه در این راه بی مقصد بود که بایکدیگر پیمودیم!!! در اغوش خود پنهانم کن گویی طفلی در اغوش میکشی میان بازوانت پنهانم کن مثل یک کودک در خواب رمیده بگذار گرمای سینه ات را حس کنم بگذار نفس هایت را نسیمی بر جان خسته ام باشد مرا در اغوش بگیر بگذار بوی تنت عطر وجودم باشد من محتاج توام همین حالا... مرا در اغوش خود فرو ببر بگذار در اغوش تو جان تازه ای بگیرم. باز هم واژ ها.. بازهم در گیری ذهنم.. بازهم خودکارم و یک کاغذ... بازهم بازی ... یا بار از چی نمی دانم... شایدم یک موضوع تکراری.. بازهم حرف همیشگی یک شکست عشقی یا که نه بازهم ترک برداشتن یک دل شیشه ای این بار خودم..دلم...وصدای شکستن اهسته ی یک غرور پر احساس... بازهم شکستن من و بهانه ی نوشتن شاهزاده رویاهم... من در این گوشه از کره ی خاکی منتظرم ک بیایی..... با یک اسب سفید یا نه دراین عصر تکلونوژی با یک فروند هواپیمای f5سفید نه،نه،..اصلا با چه چیز بیایی مهم نیست من فقط منتظرم ک بیایی.. من هیچ نبودم تو مرا اوردی من هنوزم هیچم تو مرا بارور کن من هنوزم کالم من هنوزد در رسیدن ماندم تو مرا اوردی تو مرا باری دادی تومرا از هیچ به این رساندی من هنوزم محتاج نفس هایت هستم من هنوزم محتاج نگاه پر مهر توام هنوز از گرما تن تو به اوج سبزینگی ام نرسیدم من هنوزم تشنه ام تشنه ی نور وجودت هستم تو مرا سیراب کن تقدیم به پدر عزیزم...روزت مبارک به سلامتی پدری که کف خیابون جارو میکنه شکم زن و بچش و سیر کنه. نرن کف خونه مردم رو جارو بزنن... روزت مبارک ... دست از پا خطا کنی تعویض می شوی! همین حوالی کسی شبیه توست! این است پیام عاشقای امروزی... بنام تو که از هم دوریم به تکرار غریبانه ترین جمله قرن و به توان ابدیت دوستت دارم آنگاه که خنده بر لبانت میمرد / چون جمعه پاییز دلم میگیرد دیروز به چشمان تو کفتم که برو / امروز دلم بهانه ات میگیرد . . . آن نازنین کجاست که یادم نمیکند/ صد غم به سینه دارم و شادم نمیکند/ یک لحظه انکه بی من هرگز نمی نشست/ امشب به یاد کیست که یادم نمیکند. گاهی اوقات فکر کردن به بعضی ها ناخوداگاه خنده بر لبم می نشاند دوست دارم این لبخند های بیگاه را... و این بعضی ها را... تو چای می نوشی غافل از اینکه کسی اینجاست که به فنجان درون دست هایت هم حسادت می کند!!!
که در میدان اصلی شهر شلاقت بزنم
تا روزنامه ها، عکسهایمان را در صفحه اول چاپ کنند
و آن ها که نمی دانند تو معشوقه منی،
بگذار زندگی کنم
عطر تنت را از پوستم بگیر و
بگذار زندگی کنم
بگذار با زنی تازه آشنا شوم که
نامت را از خاطرم پاک کند و
کلاف حلقه شده گیسوانت را از دور گلویم بگشاید
از شاخسار شب
به ناگهان از ميان ديگران
فرا خوانده شدم
به ميان شعله هاي مهاجم
يا رجعت به تنهايي
جائيكه چهره اي نداشتم …
و
( او ) مرا نواخت !!
چرا كه همان دم
آنقدر دور مي شوي
كه آواره جهان شوم ، سرگشته
تا بپرسم كه باز خواهي آمد
يا اينكه رهايم مي كني
تا بميرم
حتي براي ساعتی
چرا كه قطره هاي كوچك دلتنگي
به سوي هم خواهند دويد
و دود
به جستجوي آشيانه اي
در اندرون من انباشته مي شود
تا نفس بر قلب شكست خورده ام ببندد
با تبری
بر اندوه من می کوفت
خواب اما آمد و
سنگ های خونین را
با آب تیره پاک کرد
دوباره امروز زنده ام
دوباره تو را بر شانه های خویش
بلند می کنم
ای زندگی
كه ( شاعري ) به جستجوي ام بر آمد
نمي دانم !
نمي دانم از كجا آمد
از زمستان يا از يك رود
نمي دانم چگونه
چه وقت !
نه !!
بي صدا بودند و
بي كلمه
بي سكوت !
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد
با رعد سرفههای گران سینه صاف کرد
با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد
آمد به گرد طایفهی ما طواف کرد
در گوشهای ز مسجد دل اعتکاف کرد
باید به بیگناهی دل اعتراف کرد
با تبری
بر اندوه من می کوفت
خواب اما آمد و
سنگ های خونین را
با آب تیره پاک کرد
دوباره امروز زنده ام
دوباره تو را بر شانه های خویش
بلند می کنم
ای زندگی
چرا كه همان دم
آنقدر دور مي شوي
كه آواره جهان شوم ، سرگشته
تا بپرسم كه باز خواهي آمد
يا اينكه رهايم مي كني
تا بميرم
در حیاط خلوت شانه هات …
مهمانم کن به نوشیدن ِ یک فنجان
لبریز از شراب سرخ لبت !
و راهی ام کن …
راه ِ زیادی نمانده
مقصد بعدی:
" ایستگاه اول قلب تو"
من که در جنوبی ترین نقطه ام گناهم چیست؟
باران نداریم زیر باران خیس نشدیم....
در عوض افتابی سوزان داریم زیر ان میاستم
من هم خیس شدم اما از باران وجودم...
Power By:
LoxBlog.Com |